( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

گفته آمد که به دلجویی ما می آیی 

دل ندارم ، که به دلجوش نیازی باشد ! 

 

به جان خودم هیچ آدمی ، اونقدر که باید ، آدم نیست ! 

یحتمل نزدیک روانی شدنم ! 

دست و پا می زنم توی برزخی که نمی دونم چرا توشم ! 

دست به هر سمتی دراز کردم ، شاید ....... ولی ........ 

دلم،گریه می خواد ،نه ، گریه نه 

دلم می خواد راه برم ، بزنم تو سرما برم برسم به ...... به کجا ؟ 

زندگیم شطرنجی شده ! دیگه خودمم ، خودمو نمی شناسم ! 

باور می کنی مدتهاست هیچ چیزی شادم نکرده ؟! احمقانه است ولی ، بی هدف شدم  گوش کر زندگی هیچ وقت صدای منو نشنید ، دیگه نه حوصله ی گلایه کردن دارم ، نه قدرت فریاد زدن . 

 

(من اما هنوز زنده ام 

و فردا روز دیگریست ! ) 

دیگه حرفای خودم رو هم باور ندارم ! 

 

می خوام بخوابم ، فردا صبح باید برم سرکار . 

نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 03:06 ب.ظ

مرگ دقایق دوشنبه 16 دی‌ماه سال 1387 ساعت 05:12 ب.ظ http://marge-daghayegh.blogfa.com/

بازم مثل همیشه تک بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد