( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

فروغ فرخزاد

گر خدا بودم ملائک را شبی فریاد میکردم 

سکه ی خورشید را در کوره ی ظلمت رها سازند 

خادمان باغ دنیا را ز روی خشم می گفتم 

برگ زرد ماه را از شاخه ی شبها جدا سازند  

 

نیمه شب در پرده های بارگاه کبریای خویش 

پنجه ی خشم خروشانم جهان را زیر و رو می ریخت 

دستهای خسته ام بعد از هزاران سال خاموشی 

کوهها را در دهان باز دریاها فرومی ریخت.... 

.......... 

......... 

 

هر چند 

کسالت این روزهایم را 

باران هیچ نگاهی 

پرپر نمی کند 

اما 

در آینه که لبخند میزنم 

چقدر شبیه خودم میشوم ... 

...... 

...... 

نشانی راههایی را 

که هیچ کس نرفته 

از ستاره ها نپرس 

...... 

من میان چشمهایم 

آنقدر ستاره دارم 

که تا آخر این راه 

تنها نباشی .