خشک چوبی،خشک مویی،خشک پوست
از کجا می آید این آوای دوست ....
من ، عاشقترین آدمی که توی زندگیم دیده ام ، استاد موسیقی ام بود .یک مرد میانسال بهایی . ساز که می زد و میخواند خدا را می آورد این پائین جلوی چشمهایم . و من چقدر لذت میبردم از این لحظه ها که زود هم تمام میشدند . ولی طعمشان ماندگار بود . حتی قشنگتر از تجربه ی اولین هماغوشی ها !
اما از آنجا که خدا زیاد توی هر خانه ای نمی ماند ، استاد من هم خیلی زود از این شهر رفت ...
من تمام آن خاطرات مقدس را ، جدا از همه ی خاطره های عمرم ، گذاشته ام توی یک اتاقک شیشه ای . مبادا آلوده ی دیگر لحظه هایم شوند .
خدا نگه اش داره ...
آخه استادتون خشک شده بود!مومیایی بود اونوقت ایشون!!!
خط آخر خیلی قشنگ بود ...[بوسه]
گمونم هیچ کسی نمی تونه بدون موسیقی عاشق ترین فرد باشه...
خاطرات خوب.
سعیده جون
سلام
همه ی هستی آدمن تو همین خاطره هاخلاصه میشه
سرشارازخاطره های خوش باشی
من هم ازاهالی گیتارم تونستم به احساست نزدیک بشم
دوست دارم
خوشحالم کردی
بااحترام
همیشه خوبه به حس های ضادق و خوب احترام گذاشت
ممنونم به ما سر زدی
سلام دوست قدیمی
موجز نویسیت همیشه منو مجذوب پست هات کرده
نبوده پستی که فکرمو مشغول نکنه
بدون اغراق
یا حق
مطمئنی یه بهایی می تونه این کارا رو بکنه !!!
چرا نتونه ؟؟!
گاهی وقتا این ظرف های شیشه ای میوفته و میشکنه.......
ساز مخالف می زنید خاتون!
یک فنجان دیگر ....
همصحبتی ام را بر نمی تابی اگر
به عمر یک فال قهوه
با من باش
واووووووووووووووووووووووو...
تبادل لینک لطفا...