( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

به تو که فکر میکنم

قلب واژه ها می لرزد

لحظه ها دلتنگ میشوند

نگران می شوم

بغض میکنم

....

....

چقدر حادثه , ناگهانی است ....

             

.

چهل شب که هیچ 

چهل سال هم بشکنی ام 

باز چله نشین کوی تو ، منم . 

 

باورم را 

توی دست همین پنجره ها کاشته ام 

 

سبز می شوم 

حتی کنار همین شکستنهای نوبرانه 

حتی کنار همین یأس مردد 

 

دامنم  

برای روز مبادای گنجشکها 

پر از خرده های نان است 

می دانم 

هنوز زمستان تمام نشده ، 

بهار خواهد آمد .