( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

عجب آشفته بازاری ست دنیا...

         عجب بیهوده تکراری ست دنیا...


              

.

عاشقانه همین گنجشکهایند که هر روز شیطنت هاشان را میشنوی, روی همین درخت روبرو... وگرنه دنیا حرفی برای گفتن ندارد که... تکرار است و تکرار و تکرار . یکروز هم فکر خواهی کرد چند نفر هنوز هستند که درخاطرشانی...از آن فکرهای غمناک !

هرچند , درخت اگر باشی همیشه گنجشکهایی هستند که لابلای شاخ و برگت زندگی را تکرار کنند.

درخت بودن هم گاهی خوب است . " حیف انسانی و میدانی...تا همیشه تنها هستی.."*



*محمدعلی بهمنی : حیف انسانم ومی دانم تا همیشه تنها هستم..



نظرات 6 + ارسال نظر
ته مانده های یک مرد پنج‌شنبه 3 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 11:57 ق.ظ http://tahmandeha.blogfa.com

سلام سعیده جان
رفیق قدیمی
این تکرارها که می گویی کلافه کرده دنیای این سالهایم را
بدتر از آن اینکه
حیاط خانه ی ما درختی هم ندارد...

ANNA دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:37 ق.ظ http://lapeste.blogsky.com

سلام
سعیده خانم چه جالب که الان داشتم همین شعر رو می خوندم
ر

ANNA دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:39 ق.ظ http://lapeste.blogsky.com

برای ته مانده های یک مرد :

خوش بحالت
خانه ی ما که اصلا حیات ندارد
که حیاتش درخت نداشته باشد
و درختش گنجشک
طبق گذشته شاید اگر گنجشک هم داشتیم
بال نداشت !!!!!!!!!

[ بدون نام ] دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:25 ق.ظ

مانند یک پرنده پریدی، سفر به خیر!
امّا قبول کن دلم آنقدر بد نبود-

که بی خبر ولش کنی آن روزها که مرگ
در می زد و کسی که به دادش رسد نبود

می خواست تا تو پر بزند، تا به آسمان
انگار شوق اینکه پری وا کند نبود

حالا غروب ها به افق خیره می شود
گنجشک کوچکی که پریدن بلد نبود

علی محمد محمدی دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 03:28 ق.ظ http://ermes-3.blogsky.com/

مانند یک پرنده پریدی، سفر به خیر!
امّا قبول کن دلم آنقدر بد نبود-

که بی خبر ولش کنی آن روزها که مرگ
در می زد و کسی که به دادش رسد نبود

می خواست تا تو پر بزند، تا به آسمان
انگار شوق اینکه پری وا کند نبود

حالا غروب ها به افق خیره می شود
گنجشک کوچکی که پریدن بلد نبود

پوچ دوشنبه 14 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 04:35 ب.ظ http://www.mkamali.blogfa.com

... دعوتی به بزم پوچ
زندگی گاهی هر کار میکند تا به خاک ناامیدی بکشاندت و تو در ساده لوحانه ترین شکل طبیعی ناممکن فکر میکنی همه لبخندشان راگم نکرده اند، زندگی فقط یک جاست که به گره برمیخورد. وقتی میبینی چقدر جمله های امیدواری بیشعورند وقتی باید به کسی گفته شوند که... جمله ها اینجور وقتها واقعا نفهم هستند. نگران کسی نیستم جز یک نفر. این روزها هم به زودی خاطره می شوند. تا خاطره شدنشان هم فقط باید زندگی کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد