( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

روزهایی هم بود که دلمان میخواست پرواز کنیم ، توی آسمانی که نمی دانستیم تا کجا امتداد دارد...


                              


* دست دلم تنگ است، وگرنه برایت شعر تازه ای میگفتم...


خاطره...!

بیچاره دلم

فرصت نکرد چشمهایت را ببیند

راستی,

طعم نگاهت ,چه رنگی بود؟!