اینجا دفتر تنهایی های من بود . تنهایی م هر چه کمرنگ تر شد حضورم در اینجا هم کمرنگ تر . حالا می آیم هر چند وقت یکبار میبینمش تا فراموش نکنم همدم تنهایی هایم را...
همین .
.
و
رو نوشت به خدا :
گرچه افتاد ز زلفت گره ای در کارم
همچنان چشم امید از کرمت میدارم...
ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺑﻬﺘﺮ ﺍﺯ ﻫﺮ ﭼﯿﺰ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﺍﺯ ﻣﯿﻞ ﺭﻓﺘﻦ ﻣﻦ ﺧﺒﺮ ﺩﺍﺭﻧﺪ؛ ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺗﺎﺑﻠﻮﯼ ﺗﻘﻼﯼ ﺭﻓﺘﻦ ﻫﺴﺘﻨﺪ؛ ﭼﻪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭ ﺭﺧﻨﻪ ﻧﺎﻣﺮﺋﯽ ﺍﺯ ﺷﺪﺕ ﺧﯿﺮﮔﯽ ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺩﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﭼﻪ ﺁﻧﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﻫﺰﺍﺭﺍﻥ ﺍﺛﺮ ﺍﺯ ﻓﺸﺎﺭ ﮔﻮﺷﺖ ﻟﻪ ﺷﺪﻩ، ﺍﺳﺘﺨﻮﺍﻥ ﺗﺮﮎ ﺧﻮﺭﺩﻩ، ﺧﻮﻥ ﭘﺎﺷﯿﺪﻩ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺻﺤﻔﻪ ﯼ ﺗﯿﺮه ی ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺍﻧﺪ، ﺩﯾﻮﺍﺭﻫﺎ ﺗﻨﻬﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﻧﺪ ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ ﺧﺮﺍﺏ ﺷﻮﻧﺪ، ﻣﺴﯿﺮ ﻫﻤﭽﻨﺎﻥ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺭﺩ. ﺑﻦ ﺑﺴﺖ یک ﻣﺮﺯ ﺍﺳﺖ، ﻣﺮﺯ ﻣﯿﺎﻥ ﺭﻓﺘﻦ ﯾﺎ ﺑﺎﺯﮔﺸﺘﻦ
آپ شد
اسارت
سلام
-----
این روزها. دستی ندارم که تابلو هارا کنار بزند. که بگویم من اینها نیستم. نیستم پسرکی که خنده لبهایش را رها نمیکند. من نیستم این آرامش پر از لبخند. این گوش های همیشه شنوا. نیستم،
گاهی باید به ریشه مان برگردیم
به خانه های قدیممان
به دبستان کودکی هامان
به دفتر تنهایمان
گاهی باید به ریشه مان برگردیم
حتی اگر مثل لوبیای سحر آمیز
تا آسمان قد کشیده باشیم...
انتخاب شعرات واقعن به جاست
خیلی قشنگ نوشتی لذت بردم رفیق