( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

قصه

تو زیادی عاشقی

وگرنه

زندگی همان است که مادربزرگها گفته اند.

نظرات 4 + ارسال نظر
من دوشنبه 18 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:17 ب.ظ http://mymadhouse.blogsky.com

اگه اونجوری بود که باید عاشق تر از این بودم!

وحیده سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:35 ب.ظ

مردان قصه مادربزرگ خوابیده اند...

وحیده سه‌شنبه 19 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 04:38 ب.ظ

مادربزرگ از سوار سفید گفت که چون بادی آمد و چون طوفانی رفت...
آره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اینجوریاس؟؟؟؟؟؟؟

حامد چهارشنبه 20 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 10:42 ق.ظ

عشق در سرزمین من به خنکای برف است
به شعور ضمنی اب
هفت آسمان از انه آن هفت پیکر ناظم
من اگر کفنی داشتم
یک نظر لیلی را میدیدم
ومیمردم
بهرام اردبیلی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد