من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش
درباره من
بی دلیل آسمان ابریست
بی دلیل باران می بارد
بی دلیل دلتنگ شده ام
در این ازدحام فکر و قهر و دغدغه
بی دلیل شعر می گویم
ملامتم مکن
من که دریا نیستم
من تنها شاعری هستم تهیدست
که به بهانه ابرو باران و قهر
شوریده می شود
وشعر می گوید.
ادامه...
جالب بود . به ما هم سر بزنید . موفق باشید .
سلام.به من هم سر بزن و نظر یادت نره دوست من
چه اسفندها....آه !
چه اسفندها دود کردیم !
.....
.....
فریدون مشیری
F.Moshiri
--------------------------------------------------------------------------------
صدف
شنیده ای صد بار،
صدای دریا را .
***
سپرده ای بسیار،
به سبزه زارش، پروانه تماشا را .
نخوانده ای - شاید -
درین کتاب پریشان، حکایت ما را :
همیشه، در آغاز،
چو موج تازه نفس، پر خروش، در پرواز،
سرود شوق به لب، گرم مستی و آواز ...
***
سحر به بوسه خورشید شعله ور گشتن !
شب، از جدائی مهر
به سوی ماه دویدن، فریب خوردن، باز،
دوباره برگشتن !
فرو نشستن ، برخاستن، در افتادن
دوباره جوشیدن
دوباره کوشیدن
تن از کشاکش گرداب ها به در بردن ،
هزار مرتبه با سر به سنگ غلتیدن،
همه تلاش برای رسیدن، آسودن،
رسیدنی که دهد دست،
بعد فرسودن !
همیشه در پایان،
به خود فرو رفتن. در عمق خویش. پاک شدن !
در آن صدف، که تو « جان » خواندی اش ، گهر گشتن !
***
نه گوهری، که شود زیوری زلیخا را !
دلی به گونه خورشید، گرم، روشن، پاک
که جاودانه کند غرق نور دنیا را ...
***
اگر هنوز به این بیکران نپیوستی
ز دست وامگذاری امید فردا را!
*****
سلام سعیده عزیز ...
خسته نباشید ...
امیدوارم که همیشه در بهشت باشید ...
روزهاتون سرشار از موفقیت باشه .