( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

( هذیان های شبانه ی دختری که خوابش نمی برد )

من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش

......

هر از گاه به طرزی مایوس کننده به این نتیجه آزار دهنده میرسم که آرزوهایم مرده اند ، تمام شده اند ! و این بدترین اتفاق برای یک آدم زنده است . هر چند سعی می کنم خودم را مشغول امور دیگر کنم تا فراموش شود این واقعیت تلخ ، اما خودش گاه گاه می آید و سرک می کشد به زندگیم .......رویاهایم چه شده اند ؟ ........

آدمها یادشان می رود که همیشه مسئول زندگی آدمهای دور و برشان  هم هستند و برای همین است که گاه با اتفاقات آزاردهنده زندگی خودشان ، بد خرابت می کنند . همیشه بلاهت انسانها آزارم می دهد !

چرا برای اثبات بودنمان ، اشتباهاتمان را ، مصرانه تکرار می کنیم ؟

می دانی چرا خیلی خسته ام ؟

- تحمل فکر کردن را هم دیگر ندارم ! .

 

 

نظرات 7 + ارسال نظر
عشق کثیف جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 11:50 ق.ظ http://eshghejasif.blofsky.com

میسوزد و میسوزاند مرا
و به خیال خود منور کرده شب زندگی تار مرا
شمع پست روزگار


عالی بود و ممنون از حظور گرمت
باز بهم سر بزن خوشحال میشم

شهاب جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://pesaremamooli.persianblog.ir

می فهمم . . . کاریش نمی شه کرد . . . خیلی پیچیده اس ولی گاهی هم خود ما اون نقش رو بازی می کنیم !

Amir جمعه 4 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 05:36 ب.ظ http://amirlovek.blogsky.com

سلام
با یک پست جدید و یک آهنگ جدید به روزم .

چشمه شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 08:31 ق.ظ http://rainkid.blogsky.com

خسته ام از آرزوها
آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی
بال های استعاری

مانیا شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 01:38 ب.ظ http://kalaghparbazi.blogsky.com/

سلا م دوست عزیز
چاره ای نیست جز تحمل .پس سعی کن خودتو اذیت ننکنی

آرش شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 09:45 ب.ظ http://www.setarehbaran.blogsky.com

واقعا بدترین چیز می نونه همین باشه کع آدم هیچگونه آرزو و انگیزه ای توی زندگی نداشته باشه.
امیدوارم خیلی زود از این حالت در بیای

وحید یکشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1387 ساعت 07:27 ب.ظ http://www.arinoos.blogsky.com

سلام
خوبی؟
واقعا شرمنده ام که دیر اومدم
در مورد آپت هر چی فکر می کنم چیزی نمی توانم بگم چون در تمام عمر آرزوهای کوچکی داشتم و از دست دادنشون طبیعی به نظر می رسید.
این روزها مجنونانه به دور خود می چرخم و فکر می کنم.منم تحمل ندارم ولی فکر می کنم.
پسرخاله ام بهم می گه:فکر نکن.ذکر بگو
من حتی به این حرف هم فکر کردم.
فعلا...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد