-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 25 آذرماه سال 1386 15:24
این شق القمری که تو کردی معجزه نیست نازنین ! دیرگاهیست ماه را شکافته اند ... ***** آن کس که بدم گفت بدی سیرت اوست وان کس که مرا گفت نکو خود نیکوست حال متکلم از کلامش پیداست از کوزه همان برون تراود که در اوست .
-
... دلتنگی ...
یکشنبه 11 آذرماه سال 1386 18:21
داستان همه اسطوره های عاشقانه، نرسیدن عاشق است به معشوق! من از این دلتنگی ها خسته ام... وحیده
-
شفا
سهشنبه 6 آذرماه سال 1386 21:10
رئیس بیمارستان گفت : به پزشکهای ما اعتماد کنید ٫ حال بیمارتان خوب خواهد شد . یکی دیگه می گفت ببرش امامزاده حتما شفاش میده.... توی اتوبوس که نشست بغل دستیش گفت بهش روزی یه دونه سیب و دو قاشق عسل بده بخوره خوب می شه ٫ جوونی که ایستاده بود گفت بده فالش رو بگیرن ...... خلاصه هر کسی یه راه حل پیشنهاد داد ولی ٫ هیچ کس نگفت...
-
... عشق ...
چهارشنبه 30 آبانماه سال 1386 17:12
عمریست که به دنبالت می گردم، در هر کجای این ناکجا آباد! دیگر دارم از پای می افتم. ... شاید باید چشمهایم را ببندم تا تو را ببینم. مثل آن روزها که تو در خیالم پنهان شده بودی! یادت هست؟ . . . همه جا تاریک است! آی عشق! آی عشق! در کجای این دنیا پنهان شده ای؟؟؟ گفتند یافت می نشود، گشته ایم ما ------ گفت آنچه یافت می نشود،...
-
زندگی ..
چهارشنبه 23 آبانماه سال 1386 21:59
بیا به زندگی بخندیم ! من حلزون خوشبختی را می شناسم که هر روز خانه به دوشی اش را به رخ دنیا می کشد ! .......... بیا کمی آهسته تر برویم .. !
-
زندگی ..
دوشنبه 14 آبانماه سال 1386 10:54
دل به دریا خواهم زد در یکی از همین روزها که می آیند . این بار بی هیچ ادعای صدایی فارغ از بیهودگی این روزهای تکراری در دریای خیال خودم آب بازی خواهم کرد ......
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آبانماه سال 1386 14:39
ناگهان چقدر زود دیر می شود ... چقدر دلم گرفت امروز .. گفتند قیصر امین پور هم از اینجا رفت .
-
... برای تو مانده ام ...
دوشنبه 7 آبانماه سال 1386 17:31
فرصت بسیار کم بود اما من عاشق شده بودم آن دو چشم سیاه را! برای تو مانده ام. خوب می دانی. اینک دگر گاه دلسپردن است. وقت برای این حرفها بسیار است! بگذار عاشقی را بچشیم. وحیده
-
اوج
شنبه 5 آبانماه سال 1386 23:10
هیچ کس نگفت پرواز دروغ است بیچاره پرنده ! به خورشید که رسید پرهایش سوخت !
-
با تشکر مخصوص از سراب کوچولوی مهربون
جمعه 4 آبانماه سال 1386 13:09
کاکتوس ها بیابون رو دوست ندارند ٫ بیابون به کاکتوس ها تحمیل شده ... !
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آبانماه سال 1386 15:47
این کاغذهای خط خطی تحمل سرگیجه های زمین را ندارند . یادت باشد آسمانی که گم شد دیگر گم شده .... حتی برای فکر کردن هم فرصتی نمانده .. پرواز را به خاطر بسپار ! ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 مهرماه سال 1386 11:39
اعتراف می کنم ! سوژه کم آوردم !شما بگید در مورد چی بنویسم ؟ ! حال وحوصله عاشقی رو ندارم ، از آه و ناله کردن هم خسته شدم ، سیاست هم که آخر و عاقبت نداره . صحبت کردن در مورد مایکوباکتریوم توبرکلوزیس هم فکر نمی کنم برای کسی جالب باشه یا حتی صحبت در مورد مریضی که دیروز مرد و خانواده ش حتی براش گریه هم نکردن ..... انگار...
-
بهشت
سهشنبه 24 مهرماه سال 1386 21:18
....... مامان همیشه غر می زنه ٫ هنوز باور نکرده حکم تخلیه رو خیلی وقته دادن . آخه تو اون خونه ویلایی خیلی بهمون خوش میگذشت . بابا هم هیچ وقت قبول نکرد همش تقصیر دله گی خودش بود . من که هزار بار بهش گفتم : پدرم این سیبی که داری گاز میزنی مال خداست !
-
خیالی نیست...!
شنبه 21 مهرماه سال 1386 22:54
خیالت راحت باشد شعر تازه ای به ذهنم نمی رسد . این روزها نه آب ٫ برایم معنای زلال زیستن است نه پنجره پرواز را در خاطرم زنده می کند . آسوده بخواب.. من سالهاست از تو گذشته ام .
-
شادی
پنجشنبه 19 مهرماه سال 1386 13:53
مجری رادیو از مهمان عزیز برنامه پرسید : چرا ما در اعیاد و جشن های مذهبی مون شادی نداریم و چرا در جشن هامون هم غم واندوه رو می بینیم ؟ چرا صدای دست زدنهامون با صدای سینه زدن فرقی نداره ؟ چرا حتی در صدای مداح هم حزن و اندوه شنیده می شه ؟ و مهمان عزیز برنامه گفت : این تصور غلطی است که ما از شادی داریم ! چرا فکر میکنیم...
-
------
یکشنبه 15 مهرماه سال 1386 14:43
میخانه اگر ساقی صاحب نظری داشت میخواری و مستی ره و رسم دگری داشت ( با نیم نگاهی به سنگ مفت ٫ گنجشک مفت ؛ شعر سعید عزیز ) دیگر نه صدای هیچ پرنده ای برایم دلفریب است نه شکستن هیچ شیشه ای دلم را می لرزاند . هنوز یادم هست سنگی که به پرنده زدی شیشه پنجره دلم را شکست . پرنده پر زد . پنجره را بستم . تیر و کمانت اینبار آنتن...
-
بیا ای شیخ و از خمخانه ما شرابی خور که در کوثر نباشد
پنجشنبه 12 مهرماه سال 1386 13:49
ولی تو نیستی ٫ نیستی و من به سمت هر پنجره ای که دست می برم ٫ باز نمی شود . تورا پشت ابرهای تیره کدام زمستان گم کرده ام که هیچ خورشیدی دیگر گرمم نمی کند . راست میگفت آنکه میگفت با پرستوهایی رفته ای که به این زودیها بر نمی گردند . چشمم به راه آمدنت خیره مانده است ٫ .. تا جمعه ای که من نباشم و تو آمده باشی .... امشب اگر...
-
تکنولوژی
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1386 21:34
-
...تقدیر ...
سهشنبه 10 مهرماه سال 1386 21:03
غروب بود که راه افتادم . سوسوی ستاره ها مرا به خویش می خواند . با هر گام به اندازه دنیا پیش می رفتم به سمت ماه. . . . آسمان انگار دلش گرفته بود . نمی دانستم چرا ! آخر من که همسفر ستاره ها بودم و ماه مقصدم بود تنها پرواز را می دیدم . . . . من راه افتاده بودم ! اما سالهاست که در جاده مانده ام در انتظار سپیده دم . حالا...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 22:31
عمریست پادشاها ٫ کز می تهی است جامم اینک ز بنده دعوی ٫ وز محتسب گواهی تو این شبا که میگن قراره از آسمون فرشته بباره ؛ برای منم دعا میکنین ؟
-
------
یکشنبه 8 مهرماه سال 1386 15:22
مهم نیست این که چند تا آدم دوروبرت باشن ٫ مهم اینه که یه آدم مهم تو زندگیت باشه مهم نیست که آدم مهم زندگیت کجای این دنیا باشه ٫ مهم اینه که اون آدم هنوز باشه. مهم نیست که اون آدم مال تو نباشه ٫ مهم اینه که اون باشه . مهم نیست این که تنهایی خسته ای دلتنگی ...... انگار تو هیچ وقت مهم نبودی . انگار اصلا نبودی.. (( اونقدر...
-
-----
جمعه 6 مهرماه سال 1386 16:47
باز دلم هوای تو را کرده . نمی دانم کجا ولی در دورها ٫ در آن ناکجا آبادی که نمی دانم چقدر قشنگ است ٫ دلم گره خورده به آن نگاه عمیق کویری ات ٫ به آن تبسم دریایی ات ٫ به آن کرامت دوست داشتنی ات . من که از تو جز یک اسم ٫ یک اسم که به بزرگی تمام عالم است هیچ نمی دانم و تو ٫ تو که ...... نمی دانم کجایی . حتما آن بالاها ٫ آن...
-
زندگی
سهشنبه 3 مهرماه سال 1386 21:08
من فقط یک غزل از تو خواسته بودم ٫ اینهمه مثنوی ناسروده به چه کار دنیای خسته من می آید ؟ من باران می خواستم ٫ تو دلت ابری هم حتی نبود . من بودم ٫ تو نبودی .... مثل همیشه قصه ها . و آنکه زیر گنبد کبود قدم میزد ٫ هنوز مهربان تر از همه بود ..... امشب اگر دوباره خوابم نبرد ٫ برایم از هزار و یکشب قصه می گویی ؟
-
ـ ـ ـ
جمعه 30 شهریورماه سال 1386 13:59
گور سبز قصه هامه ٫ کی میگه این کهکشونه کی میگه که راه شیری تو فضا رنگین کمونه ؟ ! کی میگه ستاره بازی کار چشمای نجیبه ؟ کی میدونه حال و روزم چقدر عجیب غریبه ؟ من عجیبم ٫ تو غریبه ٫ دلت از زندگی سیره میخوای آروم بشی اما دست و پات یه جایی گیره تا حالا شده توی خواب دلت از غصه بگیره ؟ تا حالا شده که قلبت یهو تب کنه بمیره...
-
غریب
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 21:45
مادربزرگ ! گم کرده ام در هیاهوی شهر آن نظربند سبز را ٫ که در کودکی بسته بودی به بازوی من . در اولین حمله ناگهانی تاتار عشق خمره دلم بر ایوان سنگ و سنگ شکست دستم به دست دوست ماند پایم به پای راه رفت . من چشم خورده ام من چشم خورده ام من تکه تکه از دست رفته ام در روز روز زندگانیم . شعر از مرحوم حسین پناهی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 24 شهریورماه سال 1386 18:23
من که از بازترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم حرفی از جنس زمان نشنیدم ...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 شهریورماه سال 1386 22:55
سالهاست دفترم را به شوق یک اتفاق بزرگ سیاه کرده ام . زندگی اتفاق که نیست ......نمی دانستم ! سالهاست دنبال بوی باران می گردم . عجیب نیست که تو را عاشق شدم ... هنوز عوض نشده ام . هنوز هم دلم هوای کناره کوه را دارد . با یک بغل گل سفید . هنوز هم بهانه می گیرم . هنوز هم تو را که نیستی می خواهم . تو را ٫ که هنوز نیامده ای ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 17 شهریورماه سال 1386 23:11
دربدر تر از باد زیستم در سرزمینی که گیاهی در آن نمی روید ای تیز خرامان لنگی پای من از ناهمواری راه شما بود .... - احمد شاملو - نفرین به هر چه بوی گند میده ........نفرین به زندگی تو ! باور کن اونور این قبله ای که تو روبروش وایستادی هیچ خدایی وجود نداره .... کاش یکبار هم خدای زندگی منو میدیدی....کاش نمی ترسیدی .. توی...
-
تنهایی
جمعه 16 شهریورماه سال 1386 00:17
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست دل من که به اندازه یک عشق است به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناریها که به اندازه یک پنجره می خوانند .... ـ فروغ فرخزاد ـ
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 شهریورماه سال 1386 20:41
دستهایم بوی شعر نمی دهند که تو نباشی شعر هجوم لحظات قشنگی است که تو در تمامشان خانه کرده ای و من عابرتر از آنم که لحظه ای را ٫ حتی در کنار تو آسوده باشم . همین امسال اواخر بهار ٫ شکوفه خواهم داد و تو آن دست مقدسی هستی که به شوق بوئیدن می چینی ام !