-
چرا من ؟
جمعه 9 شهریورماه سال 1386 09:33
آرتور اچ قهرمان افسانه ای تنیس هنگامی که تحت عمل جراحی قلب قرار گرفت ٫ با تزریق خون آلوده به بیماری ایدز مبتلا شد. طرفداران آرتور از سرتاسر جهان نامه هایی محبت آمیز برایش می فرستادند. یکی از دوستداران وی نوشته بود : چرا خدا تو را برای ابتلا به چنین بیماری خطرناکی انتخاب کرد ؟ آرتور در پاسخ این نامه چنین نوشت : در...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 شهریورماه سال 1386 17:43
حالا هی تو بگو وبلاگ بازی هم شد کار ٫ برو به زندگیت برس دختر ! ! کدوم زندگی عزیز من ٫ ما حتی بلد نیستیم ادای زنده ها رو در بیاریم ٫ قاطی مرده ها هم که راهمون نمی دن . روزگار از این برزخی تر دیده بودی ؟ دلم روزای آروم می خواد ....... دلم یه ده می خواد . یه ده خوشگل با یه عالمه غاز وحشی ! کسی یه آشنا تو دامنه کوههای آلپ...
-
دلتنگی..
چهارشنبه 31 مردادماه سال 1386 19:25
آی ٫ با شمایم برادران قریه های دور.......چرا هیچ کس به من نگفت این شهر بوی نفرین می دهد تا همچنان همان روستایی زاده ای می ماندم که مادرم حوا بود........ دلم گرفته برادر ٫ برایم فال حافظ می گیری ؟ !
-
... زائر ...
یکشنبه 28 مردادماه سال 1386 20:41
سالهاست که دستانم را رو به درگاهت دراز کرده ام. آنقدر به آسمانت زل زده ام که پرنده ها در چشمهایم به پرواز درآمده اند. . . . من نذر کرده ام! من نذر کرده ام که اگر حاجت روایم کنی، عمری زائر آستانت گردم. ببین چه ناشکیبم کرده ای! حاجتم پریدن در هوای توست. وحیده
-
شراب نور کجا تشنه صبور کجا ؟
جمعه 26 مردادماه سال 1386 21:31
نشانه ها که دروغ نمی گویند. زبان نشانه ها را هم که تو به من یاد دادی . حالا باید منتظر وعده ات بود . انگار حادثه نزدیک است. یک خبرهایی هست و تو به من نمی گویی.. نکند به بیراهه زده باشم. نه ٫ راه بلدم که تو باشی نگران کوره راهها نیستم. همه جاده ها به تو می رسند. حالا شاید محرم اسرار مگویت نیستم وگرنه می گفتی. مثل...
-
...زندگی...
پنجشنبه 25 مردادماه سال 1386 00:31
در دلتنگی کوچه ها پرسه می زنم. آسمان امشب چه نیلگون است! و ماه همچنان می تابد بر مردمانی که عمریست در رویاهایشان غوطه ورند و به خوابی عمیق فرو رفته اند چونانکه گویی چشمهای ایشان هیچگاه یارای دیدن نداشته است! هیاهوی قلبم پایان پذیر نیست. با خود نجوا می کنم : در دیار آدمیان من مرگ را زیسته ام... وحیده
-
تو می دونی چرا اینجوریه ؟
سهشنبه 23 مردادماه سال 1386 15:03
دوستی واژه قشنگیه ٫ دنیای قشنگی هم داره. همه چی توش بی ادعاست ٫ بی توقعه . اما همین دو تا دوست وقتی یهو نسبت به قلب هم احساس تملک پیدا می کنن ( بدترین حالتی که تو عشق اتفاق می افته ) اونوقت دیگه همه چی عوض می شه : بهانه های الکی ٫ قهر و آشتی های بچگانه ٫ توقعات بیجا ... کافیه یه روز بهش بگی امروز صبح چاییت زیاد شیرین...
-
دلتنگی
یکشنبه 21 مردادماه سال 1386 15:54
یکم ) دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق وگرنه از تو نیاید که دل شکن باشی... دوم ) ... کاش از من می پرسیدی چطوری ؟ تا من می گفتم : خوب نیستم ٫ خرابم اما تو نمی پرسی و من مجبورم بگویم خوبم ٫ خیلی خوب .... ! سوم ) قاصدکم ؛ دلتنگی های نگفته ام را به دست کدام باد می سپاری ؟ من منتظر قشنگترین خبر دنیایم......
-
انتظار
جمعه 19 مردادماه سال 1386 14:11
من نه آب و نه آیینه که تو را دیدم وقتی آسمان هنوز مهتاب داشت. خیال می کردم ستاره ٫خداست . اما عشق چیز دیگریست چیزی شبیه ............. شبیه تو ! چه خیالها که در سر دارم عصر جمعه می آیی ؟
-
... پرواز ...
چهارشنبه 17 مردادماه سال 1386 14:05
دیرگاهیست بی قرارم. می دانی عزیز! این تیر که در بال ماست از خودمان است. ... می خواهم قراری با تو بگذارم: اگر آرام و قرارم باشی خواهم آمد، حتی با بالهای شکسته. وحیده توی پرانتز : وحیده خواهر منه که قراره از این به بعد اونم توی این وبلاگ بنویسه . پرانتز بسته.
-
مرسی عزیزم !
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 16:45
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 16 مردادماه سال 1386 14:37
چرا برای من نماز باران نمی خوانی ؟؟
-
هذیان
یکشنبه 14 مردادماه سال 1386 00:36
چقدر این روزها حواست با ما نیست عزیز دل. نکند آبی نگاهت پرنده ای می خواهد که من نیستم .نکند گوشه چشمت خانه اغیار شده ! نکند............نه خدا نکند . من که کافر چشمان بی دینت شده ام . من که هر چه داشتم ونداشتم همه٫ دو بیت شعر شد آن هم فدائ آن خنده شیرینت . ببین ٫ میان قابی که نیست ٫ روبروی عکسی که از تو ندارم چه...
-
کاکتوس
جمعه 12 مردادماه سال 1386 23:00
-
گنجشک
پنجشنبه 11 مردادماه سال 1386 14:32
روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا می گفت می آید. و سرانجام روزی گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لبهایش دوختند و گنجشک هیچ نمی گفت. و خدا لب به سخن گشود:بگو با من از آنچه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت : لانه کوچکی داشتم که آرامگاه خستگی ام بود و یناه بی کسی...
-
آدم و حوا
دوشنبه 8 مردادماه سال 1386 14:33
.. این سیبهای کال وسوسه هیچ بهشتی را در من زنده نمی کند. . تو اگر عاشقی با من بمان .
-
ستاره
یکشنبه 7 مردادماه سال 1386 00:03
یک ذهن مغشوش و یک دفتر خالی و این دلشوره های بعد از نیمه شب .... : : : : : چرا ستاره ها صورتی نیستند ؟ ! !
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 2 مردادماه سال 1386 16:53
زندگی ساده تر از اینهاست عزیز دل ساده مثل من مثل چشمهای تو مثل آسمان که این روزها یک لکه ابر هم ندارد حتی ...... بگذار همه خیال کنند شاعرم چه فرق می کند.. بگذار......... بگذریم چقدر بی سایه شده ام این روزها این روزها که باد نمی آید راستی چند ینجره راه است تا هوایی شدن ؟
-
لبخند
پنجشنبه 28 تیرماه سال 1386 23:12
......................... عشق هیچگاه فراموش نمی شود گیرم هزاره های ییش از این باشد تو عاشق می مانی تا مادران برای کودکانشان قصه بخوانند. حتی نه لیلا که زلیخا از یاد نمی روی تا مادران برای کودکانشان قصه بخوانند که عشق حادثه ای از سر اتفاق نیست همان انفجار بزرگ است . وخداوند گفت باش یس بودی عاشق بودی وخدا لبخند زد...
-
تقدیر
دوشنبه 25 تیرماه سال 1386 22:17
آسمان آبی بود که یک سیب سرخ از درخت یایین افتاد . برگها هنوز طلایی نشده بودند. هوا خوب بود و یک سیب سرخ از درخت بایین افتاد. این تقدیر سیب سرخ بود...... قانون جاذبه را کشف کرد ! ...
-
سیب
پنجشنبه 21 تیرماه سال 1386 20:29
آمده بودم از چشمه آب بردارم؛ ماه نبود چشمه نبود ......تو ای یری کجایی که رخ نمی نمایی از آن بهشت ینهان دری نمی گشایی آمده بودم بهشت . همه سیبها را خورده بودند..... نه مار بود نه شیطان. نه آدم؛ نه هیچ آدمی. حوای بیگناه من هنوز خواب سیب می بیند. درخت خرد این روزها خشکیده ؛ میوه ندارد. صدای باد می آید. دختر خدا گریه می...
-
...و اما من ...
چهارشنبه 20 تیرماه سال 1386 20:14
اگه اینقدر ترسویی، بهتره هیچ کاری رو شروع نکنی! اگر هم شروع می کنی، اونقدر شجاعت داشته باش که تا آخرش بری. خداوند، پروردگار شجاعان است...
-
قصه
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 22:12
تو زیادی عاشقی وگرنه زندگی همان است که مادربزرگها گفته اند.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 تیرماه سال 1386 18:50
من هفت بار آیه الکرسی خواندم و هفت بار دور خودم فوت کردم دیگر محال است خدا تنهایم بگذارد...
-
عشق
جمعه 15 تیرماه سال 1386 15:00
اونقدرا هم که می گن قشنگ نیست. نه غمش اونقدرا شاعرانه است نه خوشیهاش موندگاره فقط سرکاریه بدیش اینه که مثل تمر هندی می مونه . یه بار که مزه اش رفت زیر زبونت دیگه هر وقت بهش فکر کنی دهنت آب می افته ! ولی گول نخوری . تمر هندی هم زیادیش رو دل می آره . حالا تو گوش نده ؛ هی برو عاشق شو . از دست همین کارای شما بنزینو سهمیه...
-
قرار
دوشنبه 11 تیرماه سال 1386 23:08
دیگر چه هراسی. میان اینهمه بودنها ما نیز مثل گنجشکهای درخت روبرو می شویم. اینجا میان ازدحام اینهمه ذهن سر درگم طعم تلخ قهوه ترک چشمان تو که توی فنجان قهوه افتاده و دستهایی که فقط ترا می خواهد. ............ وقت قرارمان که یادت هست ؟
-
فاصله
یکشنبه 10 تیرماه سال 1386 17:30
از یشت این فاصله های سرد چگونه مرا می بوسی ؟ نه تماس میسر نیست
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 تیرماه سال 1386 11:17
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 تیرماه سال 1386 17:07
این از صداقت دلها نیست اگر نمی توانند دو کلمه حرف حساب بگویند. از حیای چشمها هم نیست اگر هنوز نتوانسته اند توی چشم خورشید زل بزنند. نه که خورشید دلبری بلد نباشد ؛ نه که حرف حسابی نباشد . نه .مشکل از جای دیگریست . انگار هنوز آدم آفریده نشده . هنوز بهشت خدا بکر است. انگار هنوز سیب در حسرت چیده شدن آه می کشد. نه اینکه...
-
کیمیا گر
سهشنبه 5 تیرماه سال 1386 21:23
هنگامی که روزها یکسان می شوند به این علت است که ما از توجه نشان دادن به چیزهای نیکی که در زندگیمان ظاهر می شوند باز مانده ایم .