-
... برزخ ...
سهشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1387 16:16
امسال اردیبهشتم در برزخ گذشت! فقط خدا می داند بعد از این در بهشت خواهم بود یا در جهنم... افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت (وحیده)
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 اردیبهشتماه سال 1387 19:47
این روزها هر چقدر زندگیمو مرور میکنم ، دلیل اتفاقاتی که برام افتاده بیشتر از اونکه قانعم کنه ، سرگیجه هام رو بیشتر میکنه ...... ....... من کجای زندگی ایستاده ام ؟؟؟ . . . خسته ام ، خیلی خسته ....
-
غیرت ملی !!!
پنجشنبه 19 اردیبهشتماه سال 1387 23:22
پایتخت نشینان متعهد و مسئول دل نگران کم آبی و خشکسالی شده اند ! .... ما هشت سال بی آب و خشک را گذراندیم و هیچ عزیز دلسوزی حتی نفهمید .... آب که از سر ما گذشته ، شما فکری به حال خودتان بکنید برادران !
-
قیصر امین پور :
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1387 22:30
چه اسفندها....آه ! چه اسفندها دود کردیم ! برای تو ای روز اردیبهشتی که گفتند این روزها می رسی از همین راه !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1387 14:00
آنقدر زمانه با دلم بد تا کرد تا بالاخره دل مرا تنها کرد تنها شدم و جهان تماشایی شد آنگاه تو را برای من پیدا کرد !
-
سهراب سپهری
یکشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1387 23:29
شراب باید خورد و در جوانی یک سایه راه باید رفت همین ....
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 31 فروردینماه سال 1387 17:29
شرشر بارون و صدای رعد و برق و جیغ و داد دخترای دبیرستان کنار بیمارستان ..... اونقدر سرو صدا کردن که دلم میخواد کنارشون بودم . رفتم تو حال و هوای دبیرستانی خودم . اون وقتها بیشتر بارون می اومد . روزهای دبیرستان پر بود از خاطره های بارونی.... امروز که خارج از ساعت اداری توی اتاق کارم پشت میکروسکوپ نشستم ...از شرایطم...
-
...بالهای تازه...
جمعه 30 فروردینماه سال 1387 22:51
در انتهای بن بست نیز راه آسمان باز است. . . . تو پرواز کردن را بیاموز!!! (وحیده)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 28 فروردینماه سال 1387 15:02
این نیز بگذرد .....
-
بهار ....
شنبه 24 فروردینماه سال 1387 15:58
نم نم بارون و بوی یاس و عطر سنجد .... دوباره عاشق شدم !
-
...دنیای عجیبی است...
سهشنبه 20 فروردینماه سال 1387 22:42
خدا را چه دیده ای! . . . سیب تا به زمین بیافتد هزار بار می چرخد. (وحیده)
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 14 فروردینماه سال 1387 20:30
نمی دانم تو به پابوس خواب من آمدی یا من به پای بوسه های تو ...
-
؟
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 20:21
خوشتر از فکر می و جام چه خواهد بودن ؟ .. .. .. تا ببینیم سر انجام چه خواهد بودن !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1387 20:17
آرام تویی دام تویی دانه تویی ... تو !
-
جشن بیکران
سهشنبه 28 اسفندماه سال 1386 00:12
وقتی بهار می آمد ، حتی بهار کاذب ، دیگر مشکلی وجود نداشت جز اینکه کجا می شود شاد تر بود . تنها چیزی که می توانست سرتاسر روزی را ضایع کند این و آن بودند واگر می توانستی به کسی وعده دیدار ندهی ، روز بی حد و مرز می شد . این و آن همیشه شادمانی را محدود می کردند ، جز مشتی انگشت شمار که همان قدر خوب بودند که بهار ... -...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 26 اسفندماه سال 1386 15:36
ناگهان ، یک روز بزرگتر شدم ....
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 24 اسفندماه سال 1386 09:34
عجب هوای درخشانی ... بوی باران می دهد . زنده بمانم ، صد سال دیگر یک قطره باران دیگر دوباره عاشقم می کند ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 21 اسفندماه سال 1386 21:51
همین امشب که خنجر ماه رفته بود توی دل آسمون شب دوباره هوای عاشقی به سرم زد .... آی با توام نیمه همیشه خاموش دل ... !
-
حاجت
جمعه 17 اسفندماه سال 1386 21:13
چشمهایت سیراب سراب و نگاهم ، تاول زده از تابش تشنگی برویم دعای باران بخوانیم تو با دل من من با دل تو باور کن با لبخند چترهامان بر می گردیم . شعر از سید علی میر باذل
-
هذیانهای شبانه دختری که خوابش نمی برد !
سهشنبه 7 اسفندماه سال 1386 22:01
............. حادثه ناگهان بود شگفت ... چشمهایی که حادثه می سازند حرفهایی که ناتمام ماند و کلامی که در انتها شنیده شد .... - سلام - من خسته ام . تمام دیشب را نخوابیدم انگار ، آیه چندم زندگی بودیم ؟ - ما تمام سی جزء را خواندیم . سوره آخر والفجر بود ؟ - نه ، والشمس و الضحی ... ... ساعت یازده خوب است - امروز ساعت یازده...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 23 بهمنماه سال 1386 23:13
- این شعر هیچ مخاطب خاصی نداره - دوستت دارم همچنان که مادران کودکانشان را دوستت دارم همچنان که کودکان مادرانشان را دوستت دارم همچنان که آسمان اولین ستاره اش را دوستت دارم همچنان که تو مرا !
-
انتظار
چهارشنبه 17 بهمنماه سال 1386 14:41
بیهودگی زمان خستگیهای مدام ....... این دور چندم است که زمین چرخید و تو نیستی ؟ ! باور کن خسته ام از این فصلها که بی تو گذشت از این معجزه ها که نمی کنی و من هنوز منتظرم ! ..... تو فکر میکنی پنجره ها رو به رویتی تازه باز می شوند ؟ ..... این ستاره ها نقره ای نیستند ماه را برای من بیاور .
-
حکایت ..
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 22:59
میخواهم داستان زندگیم را برایتان بگویم تا شما نیز بدانید که روزی روزگاری شخصی بود به نام من : یکی بود ، یکی نبود ...... ........
-
با درد کشان هر که در افتاد بر افتاد
پنجشنبه 4 بهمنماه سال 1386 14:52
آدمها برای اثبات حقارتشون کارای زیادی میکنن که یکی از اونها زیر آب زنیه یعنی با تخریب موقعیت دیگران سعی میکنن موقعیت خودشونو تثبیت کننن . گالان اوجا میگفت درافتادن با حقیر ، حقارت می آورد . توی پرانتز : * کار امسال و پارسالت که نیست ، من که میدونم هزار جای وجودت واسه چی آتیش گرفته ! * آخه مردک اگه منم از ترفندهای...
-
رهایی ...
دوشنبه 1 بهمنماه سال 1386 14:47
پشت ترافیک کلان شهر قلبت گم شده بودم . در ازدحام آدمهای بی سر و ته ! آه ...... اینهمه آلودگی آزارم میدهد ! من هوای پاک میخواهم !
-
روزای همه تون بارونی و شاد
دوشنبه 24 دیماه سال 1386 15:05
اینجا چند روز است که هی باران می آید و هوا سردش شده و آبها که یخ زده است و مه دارد کم کم همه جا را میگیرد و ما هی خوشحال میشویم و یاد آن روزها می افتیم که دانشجو بودیم و یک روز که طبقه سوم دانشکده مان کلاس داشتیم ناگهان یک عالمه مه آمد توی کلاس و چقدر خوشحال شدیم . و مه آنقدر زیاد بود که ما هیچ جا را نمی دیدیم و هی به...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 دیماه سال 1386 20:23
مسیحای جوانمرد من ای ترسای پیر پیرهن چرکین هوا بس ناجوانمردانه سرد است ..... آی .... دمت گرم و سرت خوش باد سلامم را تو پاسخ گوی ، در بگشای ...
-
آسمونی
جمعه 14 دیماه سال 1386 14:55
آوازی روی بال پرنده که مرا و تو را عاشق کند - همین کافیست - ما سهم دلتنگی مان را از آسمان گرفته ایم . دیگر نوبت گنجشکهای شاد است و بارانی که فقط برای ما می بارد در همین نقطه صفر دنیا !
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 6 دیماه سال 1386 23:26
درست همان لحظه که میخواست همه چیز را تمام کند ناگهان فهمید که به طرز احمقانه ای پای عشق در میان است ! آه ...... عشق لعنتی .. ! همیشه درست همان وقتی که نباید ، پیدایت میشود و همیشه وقتی که اصلا فکرش را هم نمی شود کرد دیگر نیستی ! .......... و تازه فهمید که دیگر حتی کاری از دست عشق هم ساخته نیست . بازی تمام شده بود !
-
باران
دوشنبه 3 دیماه سال 1386 14:27
-------------- نه آب بود و نه سبزه . نه صدای درخت نه مهربانی پرنده ... باران نمی دانست اینجا که می بارد کویر است .