بیا حداقل همین یک فردا را آنقدر با هم مهربان باشیم که ـ حتی اگر دروغ ـ فکر کنم زندگی چقدر قشنگ است !
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره کوچه به کوچه
باغ انگوری باغ آلوچه ....
سالهاست غزلی تازه نگفته ام انگار
غزلی که
به رنگ چشمهای کسی باشد
کسی که مثل غزل ، بزرگ
مثل سپیدهایم ، شفاف
مثل دوبیتی
عزیز باشد !
کسی که مثل شعر
همیشه ، باشد .
خوبی این دنیای مجازی این است که می توانی خودت دنیای خودت را انتخاب کنی و مجبور نیستی جایی بمانی که دوست نداری و کسی را تحمل کنی که دوست نداری و حرفی را بزنی که دوست نداری . اصلا هر کار که دوست داری می کنی . می توانی بروی به دنیاهایی که دوست داری سرک بکشی . هر که را دوست داری اد کنی و دنیای هر که را دوست داشتی لینک کنی و هر وقت هم از هر که بدت آمد delete . به همین راحتى !
وقتی هم حوصله هیچ کس را نداری میتوانی نظرات وبلاگت را غیر فعال کنی تا از دست همه راحت شوى .
وجه مشترک تمام آدمهای اینجا این است که از دست تنهایى فرار کرده اند آمده اند اینجا تا خودشان را فراموش کنند .
حداقل خوبی اینجا این است که دنیایت همان جورى است که تو دلت میخواهد . برای همین هم هست که اینجا مجازى است . واقعى نیست .
واقعیت همیشه همان چیزى است که تو دوست نداری !
هر از گاه به طرزی مایوس کننده به این نتیجه آزار دهنده میرسم که آرزوهایم مرده اند ، تمام شده اند ! و این بدترین اتفاق برای یک آدم زنده است . هر چند سعی می کنم خودم را مشغول امور دیگر کنم تا فراموش شود این واقعیت تلخ ، اما خودش گاه گاه می آید و سرک می کشد به زندگیم .......رویاهایم چه شده اند ؟ ........
آدمها یادشان می رود که همیشه مسئول زندگی آدمهای دور و برشان هم هستند و برای همین است که گاه با اتفاقات آزاردهنده زندگی خودشان ، بد خرابت می کنند . همیشه بلاهت انسانها آزارم می دهد !
چرا برای اثبات بودنمان ، اشتباهاتمان را ، مصرانه تکرار می کنیم ؟
می دانی چرا خیلی خسته ام ؟
- تحمل فکر کردن را هم دیگر ندارم ! .
اگه تو یه قرعه کشی یک میلیارد تومن برنده بشی با این شرط که باید بیست و چهار ساعته همشو خرج کنی وگرنه ازت پس میگیرنش ، چه جوری خرجش میکردی ؟
دماوندرا ثبت کردند
وگرنه ممکن بود عربها آنرا هم تصاحب کنند
و ما مجبور شویم دوباره امضا جمع کنیم
و دوباره آثار باستانی کشف کنیم
و هی حرص بخوریم .
خدا کند زودتر ابوعلی سینا و خیام و دکتر حسابی و علی دایی را هم ثبت کنند !
..
..
..
ز شیر شتر خوردن و سوسمار عرب را به جایی رسیده است کار
که تاج کیانی کند آرزو تفو بر تو ای زندگانی ، تفو
خدا کند همیشه راهها به روی تو گشوده باشند
بادها پشتیبان تو باشند
آفتاب چهره تو را گرم کند
و باران آرام آرام بر کشتزارهایت ببارد .
دلم
نه عشق آتشین میخواد
نه دلدادگی افسانه ای
نه دروغهای قشنگ
نه سکوت تلخ شاعرانه
نه ادعاهای بزرگ
نه بزرگیهای پر از ادعا .....
دلم یه فنجون قهوه داغ میخواد
و یه دوست که بشه باهاش حرف زد !
تحمل اینهمه تکرار
از حوصله من افزونتر است
آی زندگی
دلم را به کجایت خوش کرده ام ؟!
هیچ کس نمی داند که در چند دقیقه بعد چه اتفاقی خواهد افتاد ، با این حال مردمان هنوز به پیش می روند ،
زیرا اعتماد دارند ،
زیرا باور دارند .
۱- همیشه حرفهایی برای نگفتن هست .
۲- کسی که حرفی برای گفتن دارد اگر میخواهد به خدا خیانت نکند باید حرفش را بگوید . ( آتش بدون دود )
پرواز را تجربه نکرده بودم اگر ، زمینی بودنم زیاد هم سخت نبود . دلی که به آسمانها رفت اما ، ماندنش مشکل است ...
آنقدر مانده ام که آغاز رفتنم را نظاره گر باشم ...
....
خدا کند باران ببارد /
خدا کند باران ببارد /
من موندم حیرون ؛ وقتی یه میکروارگانیسم کوچولو مثل باکتری تا این حد هدفمند عمل میکنه ،
ما آدما چرا اینقدر بی شعوریم ؟؟
تابستون گذشته یه روز بر حسب اتفاق یه موش سیاه تپل خوشگل اومد تو مرکز ما . اونقدر دوست داشتنی بود که وقتی رو دو تا پاهاش می ایستاد و زل می زد بهت ، دلت میخواست بری ماچش کنی . شده بود تنها رفیق من تو این ساختمون بی رفیق ! کم کم بهش عادت کرده بودم . اما از اونجایی که بودن موش تو یه آزمایشگاه میکروبشناسی همیشه خطرناک بوده و هست ، باید می کشتیمش . نیم کیلو سم موش به خوردش دادیم و هر روز سرحال تر میشد . آخر سر با لنگه کفش زدن تو سرش و طفلکی مرد !
حکایت عشق ، حکایت همین موشه است . هر اندازه ملوس و دوست داشتنی ، هر چقدر بهش عادت کرده باشی ، آخر سر باید با یه لنگه کفش بزنی تو سرش !